بازدید : 291
چهارشنبه 15 مهر 1399 زمان : 7:38
عصري داشتم تو اينستا ميچرخيدم ديدم يكي از جرحاي مغز پست گذاشته از اينكه تونسته جون يك بچه رو نجات بده
به وقت سكوت شبداشتم تو فضاي مجازي ميچرخيدم
نمیدونم از عصبانیت چیکار کنم!يه روزاييم هس از حجم كار زياد خيلي كلافه ام ميخوام فرار كنم برم تنها باشم هيچ كاري نكنم
نمیدونم از عصبانیت چیکار کنم!داداشم صبحی داشت ازمون میداد
نمیدونم از عصبانیت چیکار کنم!عرضم به حضورتون که خیلی سرم شلوغ بود ... خسته شدم و ظهر یک ساعت خوابیدم بعد تماس تصویری داشتم
امام کاظم و زن بدکارهخب ببینین ! کلا اینطوره که من تو نوشتههام از شکلک استفاده نکنم همه میگن خیلی جدی هستی !
امام کاظم و زن بدکارهتمام پول تو جيبيهامو جمع كرده بودم يه طور ميشه گف پس اندازمم بود اخه فعلا از جايي در امد ندارم جيبم به جيب ددي وصله :))))
کمی در مورد نوشته هامراستش امروز اصلا روز خوبی رو شروع نکردم
چاره ی سقر ما صلاهَََ استتعداد صفحات : 1